in

سیستان و بلوچستان

سپاهش ز گرُدان کوچ و بلوچ     سگالیده جنگ و بر آورده خوچ

تاریخ بلوچستان پیش از میلاد مسیح تا عصر حاضر
تاریخ بلوچستان پیش از میلاد مسیح تا عصر حاضر

بلوچستان (ماکا)

نام بلوچستان در کتیبه‌های بیستون و تخت‌جمشید داریوش بزرگ هخامنشی، ماکا یا مَکَه آمده است و ایالت چهاردهم بوده است. بلوچستان را در زمان ساسانیان، کوسون می‌گفتند اما کهن‌ترین نام آن همان ماکا یا مک می‌باشد که هرودوت آن را مِکیا یا مکیان خوانده است. نام‌های ذکر شده تا پس از اسلام در میان مردم معمول بوده است، زیرا در سده‌ی نخست هجری قمری که عرب‌ها بر این سرزمین دست یافتند، مکران نام داشت. بدین‌ ترتیب سده‌ها این سرزمین مکران نامیده شده است و جهان‌گردان عرب هم به نام مکران از این ناحیه یاد کرده‌اند. به باور برخی مورخان، بلوچ‌ها در گذشته‌ی بسیار دور از مناطق دیگر به مکران مهاجرت کرده‌اند و از این زمان به بعد نام بلوچستان از آنان ماخوذ شده است.

 

زبان بلوچی  

مهم‌ترین زبان جنوب ‌شرقی ایران، زبان بلوچی است که آن را به‌ خاطر گونه‌ی کهن بسیاری از واژگان، باید از زبانهای مهم ایرانی شمرد. زبان بلوچی با زبان پهلوی اشکانی و نیز پهلوی اوایل دوره‌ی ساسانی نزدیک است. زیرا در اثر سختی رفت و آمد در همه‌ی سده‌های گذشته و همچنین نبود آمیختگی با دیگر گویش‌ها، صورت اصلی کلمه‌ها در این زبان پیوسته بدون دگرگونی مانده است. زبان بلوچی از نظر زبان ‌شناسی و نیز شناختن ریشه‌ی بسیاری از واژه‌ها و سابقه‌ی برخی اصطلاح‌های رایج در زبان ‌فارسی، از منابع مهم به‌شمار می‌رود و می‌توان آن را به دو بخش زیر تقسیم کرد:

1- بلوچی شمالی یا سرحدی: این گویش در نواحی زاهدان، خاش و سیستان متداول است.

2- بلوچی  جنوبی: در ایرانشهر، سراوان، سرباز و چابهار بدان سخن گفته می‌شود که با وجود تفاوت در بیش‌تر واژگان، برای افراد هر دو دسته قابل تشخیص استو

 

نژاد مردم بلوچ

پژوهش‌گران بر این باورند که آریایی‌ها در روزگاری بسیار کهن در دشت پامیر، آسیای میانه، ارمنستان، ارتفاعات کارپات، ساحل‌های رود دانوب پایین، آلمان، اسکاندیناوی و به‌ بیان دیگر در شمال اروپا و آسیا زندگی می‌کرده‌اند. بعدها یعنی حدود 4000 سال پیش از میلاد، در اثر زیاد شدن جمعیت و یا برخی علت‌های دیگر، از این سرزمین‌ها به ‌مهاجرت پرداخته و هر دسته از آنان به‌جانبی رهسپار شده و در آن اقامت گزیدند. گروهی از این قبیله‌ها از راه خوارزم به‌ سوی بلخ و پیرامون آن سرازیر شده و در حدود شرقی و شمال‌شرقی ایران کنونی ساکن گردید. بعدها همین گروه به‌سوی غرب پیش آمد و به ‌شعب و قبایل گوناگون بخش شدند. شاهان هخامنشی، بخش اعظم این سرزمین‌ها و اقوامی را که در آن زندگی می‌کرده‌اند به زیر فرمان خود درآوردند. در برخی از کتیبه‌های داریوش از جمله کتیبه‌ی بیستون که در آغاز سال 520 پیش از زایش (مسیح) به ‌فرمان وی در صخره‌ای از کوه بیستون کنده شده از ایالت‌های 23 گانه‌ی هخامنشی از جمله ماکا (بلوچستان ) نام برده شده است. بی‌تردید قوم سخت‌کوش بلوچ نیز از همین اقوام آریایی جدا شده و پس از گذشتن از بخش‌های شمالی به ‌ناحیه‌ی جنوب آمده است. در این مورد نزدیکی زبان بلوچی به زبان باستانی اقوام مادی، موید این نظر است. با توجه به بررسی و اندازه‌گیری‌های انجام شده توسط دانشمندان نژادشناس از درازای بدن همه‌ی طوایف و قبایل از جمله مردم بلوچستان، آشکار شده است که مشخصات نژادی بلوچ‌ها و آریاییان کاملاً شبیه و یکسان بوده و در نتیجه قوم بلوچ، ایرانی نژاد و همانند کُرد، لُر ، فارس، آذری، تاجیک و… شعبه‌ای از نژاد آریایی می‌باشند. بلوچ‌ها، قامتی بلند و کشیده دارند که میانگین درازای آن به 170 و در حداکثر آن، به 190 سانتی متر می‌رسدهمچنین سر و صورتی پهن با موهای بسیار، جمجمه‌ای بزرگ به اندازه‌ی 80-81 و بینی کشیده و چشمانی درشت که از ویژگی‌های طبیعی و ایرانی بودن آن‌ها است.

 

(منبع: از نازسیس و سایت cloob.com  )

بلوچستان/ هندوستان کوچک

سرزمين بلوچستان از شمال به سيستان و افغانستان، از شرق به پاكستان، از جنوب به درياي عمان و از غرب به كرمان محدود است. براي بيان ملموس تر وسعت بلوچستان، قابل ذكر است كه فاصله شهر زاهدان در شمال آن تا چابهار در جنوب 705 كيلومتر و عرض آن از كوهک تا افق های شرقی جازموريان 590 كيلومتر است. شامل شهرستان های زاهدان، خاش، سراوان، ايرانشهر، سرباز، نیک شهر و چابهار است. عليرغم وجود تفاوت هایی در جغرافيای طبیعی بلوچستان به طور کلی سرزمینی خشك و لم يزرع است، سرزمینی گرم و درجه حرارت متوسط آن 40 درجه سانتيگراد است. ميزان بارش باران در آن كم و تنها منابع آب آن قنات ها و كاريزهایی هستند كه از آب زيرزمینی تغذيه می شوند و در نتيجه اين شرايط طبيعي ميزان پراكندگی جمعيت در آن بالا و مناطق مسكونی در فاصله های طولانی از يكديگر قرار دارند. به لحاظ آب و هوای گرمسيری بيشتر درختان آن خرما و مركباتند و چون آب و هوای اين منطقه شباهتی بسيار نزديك به آب و هوای هندوستان دارد و درختانی چون انبه، نارگيل، موز، انجير و تمبر هندی، خربزه درختی و… در بلوچستان پرورش می يابند و استعداد طبیعی خاص اين منطقه به آن هندوستان كوچک می گويند.

 

سرزمين پاركانيان/ بلوچستان/ مکران

سابقه تاريخي اين سرزمين بسيار زياد است و قدمت آن را بين 8000 تا 10000 هزار سال می دانند و بر پايه كتيبه ها و كتب قدیمی، بلوچ و بلوچستان پيش از اسلام وجود داشته است به گونه اي كه در كتاب دینی يهوديان – تورات – از بلوس پسر كوس نام برده شده است، محققان نيز بلوچ را فارسي شده كلمه بلوس می دانند. به نقل از كتاب تاريخ ماد، بلوچستان درعهد مادها زمان سلطنت آستياک «اشتوويگو» سال های 549 تا 584 يا 550 تا 585 قبل از ميلاد مسيح يكي از ساتراپی ها «والي نشين يا استان» شرقی دولت به نام سرزمين پاركانيان ياد شده است. در كتيبه های میخی داريوش بزرگ در بيستون و تخت جمشيد سرزمینی كه امروز بلوچستان نام دارد به اسم ماكا يا مكه ياد شده و استان چهاردهم بوده است. به اين سرزمين در زمان ساسانيان كوسون می گفتند. هرودوت نيز آن را مكيا يا ميكيان خوانده است. در كتيبه های ماگان جزو شهربانی هفدهم داريوش بوده است. مورخ اسكندر مقدونی بلوچستان را «ژدرزيا» ثبت كرده است. ماركوپولو نيز از بلوچستان با عنوان «‌كسمكوران» ياد می كند. اما قرن ها سرزمين كنونی بلوچستان «مكران» ناميده می شده و جهانگردان عرب نيز از آن به نام مكران ياد كرده‌اند. در مورد نژاد بلوچ نيز آنچه مورد توافق اكثر نويسندگان و جامعه شناسان است، نژاد آريایی مردم بلوچ است و به سبب موقعيت جغرافيایی منطقه، قوم بلوچ نژاد خود را به خوبی حفظ كرده است. كميسيون ملی يونسكو درباره نژاد بلوچ می گويد : «بدون شك قوم بلوچ از همين اقوام آريایی جدا شده و پس از گذشتن از مناطق شمالی به جنوب آمده اند و قرابت زبان بلوچی با زبان باستانی مويد اين تصور است». دكتر ايرج افشار در مورد بلوچستان و تمدن ديرينه آن می نويسد: «قوم بلوچ ايرانی نژاد و همانند كرُد، تاجیک و سيستانی شعبه ای از نژاد آريایی هستند». پروفسور سر هانری راولينسون در تحقيقات خود بلوچ را تيره ای از اقوام آريایی دانسته است. اكثر پژوهشگران ايرانی و خارجی معتقدند كه نژاد ايرانی خاصه نژاد بلوچ از زيباترين نژادهاست و به قول اوژن اوبن فرانسوی در سلسله جبال غربی و جنوبی كرُدها، لرُها و بلوچ ها از نژاد خالص ايرانی می باشند كه كاملاً دست نخورده مانده اند. كلنل ديمز از طريق علمی عنوانمی كند كه دانشمندان جمجمه بلوچ را از نوع پهن سران ايرانی می دانند، حال آنكه جمجمه عرب و هندی از نوع دراز سران است، او ادامه می دهد اگر خصوصيات مغزی و جسمی بلوچ را در نظر بگيريم بايد او را ايرانی نژاد و مانند تاجيكان و ديگر مردمان فلات ايران بدانيم.  عطاء الله مينگل از رهبران سياسی بلوچستان پاكستان می گويد : «ما همانند كرُدها آريایی هستيم ! ما سامی نيستيم! اگر از زبان بلوچی چنانكه آنها (اعراب) می خواهند دست بكشيم، چگونه می توانيم خود را بلوچ بناميم؟! ما نمی توانيم زبان و هويت خود را رها كنيم».

 

اخلاق و عادات و زبان بلوچ ها

در مورد اخلاق و عادات بلوچ ها نيز سعيد نيكبختي می نويسد: «بلوچ ها مردمی هستند رشيد، غيرتمند، شجاع، درستكار، امانتدار، نترس، خوش قول، مهمان نواز، ناموس دار، جنگجو، بامهارت در جنگ، انتقام جو و كينه به دل به نحوی كه اگر با بلوچ با صداقت رفتار شود، صادق است و اگر به او نارو زده شود، تا جبران مافات هرگز دست بردار نيست». دكتر افشار می نويسد : «بلوچ انسانی آزاده، ميهمان نواز، راستگوی، ناموس پرست، دلير، سخت كوش، و جنگجو است» . دكتر حسين برهانی می نويسد: «بلوچ مردمی اصيل، مهمان نواز، پرتلاش، پرتحمل، سخت كوش، ساده دل، صادق و پرمحبت است». قاضي عبدالصمد سربازی معتقد است : «بلوچ ها علاوه بر شجاعت دارای خصائل ممتاز اخلاقی ديگری نيز هستند.

 

خصایل اخلاقی بلوچ ها

1-     وفای به عهد و در اين كار بسيار پايبندند

2-     صداقت و يكرنگي

3-     وفاداری

4-     غريب نوازی و يتيم پروری

5-     حفاظت از پناهنده و در خطر انداختن خويش برای پاسداری از وی

6-     به آب و آتش زدن خويش براي حفظ ناموس و غيرت».

 

در معجم البلدان آمده است : «مردم اين ناحيت قومی ايرانی، صحرا نشين، دلير و در ساکنان بلوچستان طوايف خارجي كمتر در آن ناحيه نفوذ كرده اند و ايشان هميشه در برابر بيگانگان مقاومت نموده اند، آنان دارای لهجه ای خاص كه به بلوچی معروف است هستند». ابن حوقل در صوره الارض نوشته است : «بلوص ها مكنتشان بيشتر از مردمان كوه قفص است و آدابشان نيز بهتر می باشد، در زير چادر می نشينند و چادرهايشان از پشم ( موی ) بز است، مثل همسايه های خود عادت به نهب و غارت ندارند و هرگز با همسايگان خود در عالم جنگ و كارزار نيستند، بلوص معرب بلوچ است و بلوچ ساكن بلوچستان است». در حدودالعالم نيز آمده است : «بلوچ ها طايفه ای باشند چون اكراد و آنان را بلادی وسيع ميان فارس و كرمان در سفح جبال قفص و آنان را شوكت و قوّت و عدد بسيار است. قوم قفص كه طايفه ای ديگرند با همه قوت از هيچكس جز بلوچ بيم ندارند و بلوچ ها صاحبان نعمت و چادرهای مؤيين باشند و مردمان از بلوچ ايمنند، راه نزنند و مردم نكشند و اذيت آنان به كس نرسد و برخلاف قفص». در عهد كيانيان و سلطنت كيخسرو فردوسی در شاهنامه مردان بلوچ را به شجاعت و جنگجویی ستوده است.

در مورد زبان بلوچی بايد گفت كه ريشه زبان بلوچی همانند كرُدی محل اختلاف نيست و تحت عنوان شاخه ای از شعبه فارسی گروه ايرانی خانواده زبان های هند و اروپایی طبقه بندی شده است. جان محمد نويسنده بلوچ پاكستانی، بلوچي را شاخه ای فرعی از شاخه فارسی زبان های ايرانی می‌داند. با اين حال بلوچی با فارسی كهن پيش از اسلام ( پهلوی، اوستایی، مادی‌) رايج در دوران مادها، هخامنشيان و ساسانيان نزديكي بيشتري دارد، به همين دليل در زبان بلوچي مي توان واژه های فارسی كهن بيشتری پيدا كرد تا در زبان فارسی كنونی. امير توكل كامبوزيا محقق كرُد تبار ايرانی نوشته است: «‌اگر شما فرهنگ زبان پهلوی را در مقابل یک فرد بلوچ بگشاييد و لغاتی از هر صفحه آن پيدا كرده و به او بگوييد، او خواهد گفت: آقا زبان پهلوی یعنی زبان بلوچی».

بلوچی گويش هایی مختلف دارد كه زبان شناسان دو گويش مهم آن یعنی بلوچی شرقی و بلوچی غربی را پذيرفته اند. گويش شرقی در بخش شرقی پاكستان و گويش غربی در پاكستان غربی، ايران، تركمنستان و شيخ نشين های عرب خليج فارس رايج است. بلوچی غربی با واژه های فارسی بسيار آميخته است و بنابراين تا حدی با گويش شرقی مناطق كوهستانی شرق بلوچستان تفاوت دارد. گويش شرقی به گفته محمد سردارخان به گويش فارسی كهن عصر هخامنشی بسيار شباهت دارد.

به هر حال بلوچی ادبيات گسترده مكتوبی ندارد و در واقع تا پيش از اواخر قرن نوزدهم ميلادی زباني غير مكتوب و محاوره ای بود، بلوچ ها معمولاً به فارسی می نوشتند و ميراث ادب بلوچي چه شعر و چه نثر غالباً به زبان فارسی است و مشهورترين شعرای بلوچ به ويژه قبل از قرن بيستم نظير غلام محمد، سيد محمد تقي شاه، ميرزااحمد علی، ملا محمد صادق و مهم تر از همه گل محمد مگسی به زبان فارسی شعر می سرودند. دكتر حسين بر می نويسد: «زبان بلوچي تا قرن نوزدهم ويژگي های خاص خود را به صورت زبان گفتاری حفظ كرد، در اين دوران افسران و دانشمندان حكومت استعماری انگليس برای اولين بار دستور زبان بلوچي را تدوين و یک فرهنگ لغت و مجموعه ای از ادبيات و فرهنگ عامه را گرد آوری كردند. آثار موكلر، ديمز، گيل برستون، پيرس، ليچ و ديگران اولين مطالعات سيستماتيك درباره زبان وادبيات بلوچی بود.

قبل از آن فقط برخی از نخبگان كتاب هایی به نام دبتر شعر ( دفتر شعر ) داشتند كه در آن ها اشعار مورد علاقه خود را به زبان فارسی ثبت می‌كردند». دكتر افشار نيز مي نويسد : «مهمترين لهجه جنوب شرق ايران، لهجه بلوچي است كه آن را از جهت هيأت قديمي بسياری از لغات، بايد از لهجات مهم ايرانی شمرد، لهجه بلوچي با زبان و تلفظ پهلوی اشكاني و پهلوی اوايل ساساني نزديك است. همانطور كه قبلاً بيان شد، قوم بلوچ و كوچ اصلاً از شمال ايران به جنوب مهاجرت كرده و در سرزمين هايي كه امروز بلوچستان مي نامند اقامت گزيدند، به همين دليل زبان و گويش قديم بلوچي علاوه بر بلوچستان در پاره ای از نواحي تركمنستان و همچنين گويش براهویی كه از شعب دراويدی می باشد، در ميان اقوام بلوچ رايج است. گويش بلوچی در ايران به دو شعبه بلوچی شمالي ( سرحدی ) و بلوچی جنوبی ( مكرانی ) تقسيم می‌شود كه گويش بلوچی شمالی شامل نواحی زاهدان، خاش، سيستان و گويش بلوچی جنوبی شامل نواحی ايرانشهر، سراوان و چابهار و نيك شهر و سرباز می باشد كه از نظر تلفظ بيشتر لغات با هم متفاوتند، اما هر دو گويش برای طرفين قابل تشخيص است. با اين كه گويش های مختلف بلوچی از زبان واحدی سرچشمه گرفته اند ولی به علت وسعت خاک و عدم ارتباط ساكنان قسمتهای پراكنده، وضع چنان شده كه گويش نقطه ای با نقطه ديگر متفاوت است».

 

(منبع: سايت وابسته به نشریه استون/ آدرس ایمیل [email protected]  و محمد اکرم حسین بر)

سرزمین اساطیری سیستان و بلوچستان از دو ناحیه شمال و جنوب تشکیل شده‌است. سیستان امروزی که قسمت شمالی استان را در برمی گیرد، در کتاب اوستا، یازدهمین سرزمینی است که «اهورامزدا» آفریده. همچنین زادگاه رستم دستان قهرمان حماسی شاهنامه فردوسی می‌باشد. تاریخ نگاران سیستان را به گرشاسب، یکی از نوادگان کیومرث نسبت داده‌اند. نام سیستان از نام اقوام آریایی «سکا» اخذ شده‌است. «سکاها» در حدود سال 128 پیش از میلاد، سیستان را به تصرف خود در آورده و در پهنه آن استقرار یافته‌اند.

«نیمروز» نام دیگر سیستان است. همچنین بنای بیشتر شهرهای سیستان را به پهلوانان اسطوره‌ای ایران چون زال، سام و رستم نسبت داده‌اند. زمانی سیستان جزو متعلقات دولت ساسانی به شمار می‌آمد که به دست اردشیر بابکان فتح شد و در سال 23 هجری قمری، مسلمانان عرب این سرزمین را فتح کردند.

 

اولین فرمانروای معروف ایرانی این سرزمین بعد از اسلام، «یعقوب لیث» صفاری بود. بعد از صفاریان، سامانیان، غزنویان و سلجوقیان نیز هر یک، مدتی در این سرزمین فرمان رانده‌اند.

سرزمین سیستان دارای مکان‌های باستانی و دیدنی فراوانیست مانند کوه خواجه که نام دیگر آن به زبان پهلوی (اوشیدا) است و به معنای کوه ابدی است. این کوه تنها بلندی دشت سیستان است و مورد تقدس زرتشتیان هم قرار دارد زیرا آنان بر این باورند که پیامبر دین زرتشت از آنجا ظهور می‌کند. کوه خواجه از سه سلسله زمانی در خود آثاری بجا دارد از سه سلسله اشکانیان ساسانیان و حکومت‌های اسلامی بعد از آن.

 

بلوچستان

سرزمین بلوچستان امروزی که ناحیه جنوبی استان را تشکیل می‌دهد، در قدیمی‌ترین اسناد تاریخی به اسم «مکا» مشهور بوده و در نوشته‌های هرودوت تاریخ نگار یونانی از آن به عنوان «گدروزیا» یاد شده‌است. به دنبال سقوط هخامنشیان توسط اسکندر مقدونی (330  پیش از میلاد) وی مسیر بازگشت خود از هند را «گدروزیا» انتخاب کرده‌ است. پس از ساسانیان توسط اعراب مسلمان، در زمان خلیفه دوم، اکثر مردم این سرزمین بلافاصله به اسلام گرویدند.

از زمان ساسانیان به بعد این سرزمین همواره جزیی از ایران محسوب می‌شد تا اینکه با دخالت بریتانیا در قرن نوزدهم میلادی عملاً به دو بخش غربی و شرقی تقسیم شد. از این به بعد بلوچستان مانند سایر ایالت‌ها و ولایت‌های کشور حکومت خان خانی داشت تا در سال 1307 ه. ش پس از شکست دوست‌ محمدخان بارکزائی قدرت حکومت مرکزی در این خطه تثبیت شد.

 

(منبع: از سایت ویکی پدیا)

بلوچ در شاهنامه

در شاهنامه نیز به دفعات نام قوم بلوچ آمده است. اولین بار در داستان سیاوش هنگامی که وی در کار جمع آوری لشکر برای جنگ با افراسیاب است از بلوچ ها یاد می شود :

 

هم از پهلوی پارس و کوچ و بلوچ     ز گیلان جنگی و دشت سروچ

 

همچنانکه از بیت مستفاد می شود در اینجا اشاره ای صریح به محل بلوچ ها نکرده است اگرچه در مصرع دوم می توان گیلان را به معنای سرزمین گیلان گرفت دشت سروچ چنانکه در برهان قاطع آمده است نام دشتی است در نواحی کرمان پس باز جای ابهام باقیست چراکه در مصرع دوم از گیلان و کرمان هر دو یاد شده که جایگاه بلوچ ها هستند . در جایی دیگر در داستان کیخسرو هنگامی که پسرش قصد لشکرکشی بر ضد افراسیاب را دارد باز نام بلوچ در نامه ملی ایران ذکر شده است در این صفحه زیبای شاهنامه که فردوسی یک یک بزرگان سپاه ایران را بر می شمارد و از لشکر زیر نظر هر یک سخن می گوید به پهلوانی به نام اشکش می رسد که با زور و دل بود و با عقل و هوش . در برهان قاطع آمده است که اشکش موسس سلسله اشکانیست . سپاه اشکش متشکل از قوم کوچ و بلوچ بوده است فردوسی در این باره می گوید :

 

سپاهش ز گرُدان کوچ و بلوچ     سگالیده جنگ و بر آورده خوچ

 

لغت خوچ در برهان به چند معناست که مطابق این معانی بلوچ و خوچ کاملا هم معنا هستند و احتمالا فردوسی هم همین هم معنا بودن را در انتخاب لغت خوچ در نظر داشته است. فردوسی در توصیف سپاه کوچ و بلوچ چنین می گوید :

 

کسی در جهان پشت ایشان ندید   برهنه یک انگشت ایشان ندید

فردوسی پرچم سپاهیان بلوچ را چنین ترسیم میکند : 

درفشی بر آورده پیکر پلنگ       همی از درفشش ببارید جنگ

 

در هر قسمت از شاهنامه که ذکر آن رفت قوم بلوچ از مقربان پادشاهان کیانی ایران بوده اند و اگرچه در هیچ یک از این دو قسمت از خاستگاه آنان سخنی نرفته ولی ادامه داستان نشان می دهد که فردوسی آنان را متعلق به مکران میدانسته است همچنانکه پیش از این در بخش “مکران در داستان کیخسرو” گفتیم کیخسرو با سپاهی بزرگ که بخشی از آن را بلوچ ها به فرماندهی اشکش تشکیل می دادند به مکران رسیدند و در آنجا به نبرد پرداختند و مکران تحت نظارت اشکش قرار گرفت همچنانکه در پایان نامه شه بخش آمده اقامت بلوچ ها تحت فرماندهی اشکش در مکران شاید اولین آشنایی و اقامت آنها در بلوچستان باشد. دیگر اشاره فردوسی به بلوچ در دوره تاریخی شاهنامه است در شرح سلطنت خسرو انوشیروان (531-579 م ). خسرو در آغاز سلطنت سفری به نقاط مختلف ایران کرد از جمله  خراسان و گرگان و ساری و آمل. و پس از کشیدن دیوار “دربند ” و سرکوب “الانان “(مرزهای شمال غربی هخامنشیان) به هندوستان رفت و چندی در آنجا ماند و در راه بازگشت از هندوستان خبر طغیان و کشتار مردم توسط بلوچ ها را شنید :

 

به ره اندر آگاهی آمد به شاه      که گشت از بلوچی جهانی تباه

 

در اینجاست که مستقیما از گیلان و رنج مردم آنجا از دست بلوچ ها سخن می گوید :

 

ز گیلان تباهی فزون است زین     ز نفرین پراکنده شد آفرین

 

شاه غمگین شد و به همراهان گله کرد که “الانان” و “هندیان” سر به طاعت ما خم کرده اند اما با بلوچ ها که هموطنان مایند نتوانسته ایم بر آئیم :

 

بسنده نباشیم با شهر خویش      همی شیر جوییم پیچان ز میش

 

این بیت نشان میدهد که فردوسی  از زبان انوشیروان بلوچ ها را قومی ایرانی می دانسته است. در ادامه فردوسی به ناامنی مرزهای شمالی ایران که بلوچ ها در آنجا ساکن بوده اند اشاره می کند :

 

همان مرز تا بود با رنج بود       ز بهر پراگندن گنج بود

 

و یاد آور می شود که با همه تلاش انوشیروان برای حمله به بلوچ ها نزدیکانش او را از این کار منع کرده و شکست اردشیر ساسانی (226 تا 241 میلادی) در پیکار با بلوچ ها را به وی یاد آور شدند :

 

ز کار بلوچ ارجمند اردشیر        بکوشید با کاردانان پیر   

نبد سودمند به افسون و رنگ    نه از بند و ز رنج و پیکار و جنگ

 

خسرو انوشیروان از این سخنان خشمگین شد و با لشکری انبوه بر گرد مسکن بلوچان جمع آمد و منادی داد که همه زن و مرد و کودک و پیر بلوچ ها را از لب تیغ بگذرانید :

 

و گر انجمن باشد از اندکی        نباید که یابد رهایی یکی

 

فردوسی قتل عام فجیع و وحشیانه انوشیروان را چنین به تصویر می کشد :

 

از ایشان فراوان و اندک نماند    زن و مرد جنگی و کودک نماند 

سراسر به شمشیر بگذاشتند     ستم کردن و رنج برداشتند 

ببود ایمن از رنج شاه جهان      بلوچی نماند آشکار و نهان

 

داستان بلوچ ها در دوره انوشیروان در شاهنامه فردوسی در اینجا تمام می شود. اینک سخنی از کریستین سن نقل می کنم وی گفته احتمالا بلوچ ها را به علت بنیه طبیعیشان و قوت بدنیشان بر کشاورزان ضعیف ایرانی در نواحی سرحد و مرزها برای مقابله با دشمنان استقرار داده اند. البته بعد از قتل عام بلوچ ها توسط انوشیروان، بلوچ ها به عنوان فرمانروایان منصوب شده در شمال به حیات خود ادامه داده اند و دلیل آن وجود نام بلوچ ها در مراسم استقبال از سفیر چین در دربار انوشیروان است :

 

همه مرزبانان زرین کمر         بلوچی و گیلی برزین سپر

 

این نمایش شگفت انگیز جلال و قدرت پادشاهی سفیران را حیرت زده کرد می بینیم که در این نمایش بلوچ ها نیز چون دیگر ایرانیان به آراستن سپاه شاه و هول انداختن در دل دشمنان کشور پرداخته اند.

 

بلوچ در رساله پهلوی

از مهمترین منابعی که در مورد حضور بلوچ ها در کناره دریای خزر سخن می گوید منبعی است به زبان پهلوی ساسانی به نام “شهرستان های ایران”. این رساله کوچک چند صفحه ای تنها اثری است به این زبان که موضوعش منحصرا جغرافیای تاریخی شهرهاست. از رساله پهلوی سه ترجمه به فارسی می شناسیم: نخست ترجمه صادق هدایت دیگر ترجمه سعید عریان و سپس ترجمه احمد تفضلی. سه بند از این رساله مستقیما مربوط به تاریخ قوم بلوچ می باشد که آن سه بند را نخست از ترجمه صادق هدایت نقل می کنیم :

بند 28 – بیست شهرستان در پذشخوارگر (نواحی کوهستانی طبرستان و گیلان ) ساخته شده چه ارمیل … پس او (ارمایل ) به فرمان فریدون برای کوه نشینان ساخت ایشان از آزی دهاک (ضحاک ) شهریاری کوهستان را بدست آورده بودند:

بند 29 – فرمانروایان کوهستان هفت باشند . ویسمکان دماوند نهاوند بهستون دینبران مسروکان و بلوچان و مرینجان.

بند 30 – این ها آن بودند که از آزی دهاک فرمانروایی کوهستان را بدست آورده بودند.

 

پذشخوارگر(کوهستان طبرستان و گیلان- سلسله جبال البرز)

سه بند مزبور در رساله شهرستان های ایران ضمن اینکه به داستان ضحاک اشاره کرده است چنین می آورد که: آزادشدگان از دست ضحاک بیست شهرستان در پذشخوارگر ساختند.  پذشخوارگر همچنانکه از صادق هدایت نقل کردیم نواحی کوهستانی طبرستان و گیلان و در واقع سلسله جبال البرز بوده است در اولین بند از سه بند مورد نظر (بند 28 ) هر سه مترجم یکسان ترجمه کرده اند جز آنکه در ترجمه احمد تفضلی بجای بیست شهرستان بیست و یک شهرستان آمده است .  در بند بیست و نه آمده که کوهیاران هفت هستند کلمه کوهیار به معنی دارنده اقامت و فرمانروایان کوهستان معنا شده است . تفضلی از طبری جلد یکم صفحه 229 نقل کرده است که وقتی فریدون بر ضحاک پیروز شد به هر یک از کوهیاران مرتبه ای داد و به هر یک ناحیه ای از دماوند محول کرد. نام این هفت کوهیار در ترجمه های مختلف به صورت های متفاوت ذکر شده صادق هدایت ششمین را بلوچان آورده و در حاشیه توضیح داده که بلوچان در کرمان مسکن داشته اند سعید عریان ششمین را بروزان ذکر کرده و در حاشیه بروزان را سلسلهایی از کوهیاران شناخته است . و اشاره کرده که نیبرگ و مارکوارت معتقدند که کوهیاران تنها در دماوند نبوده اند بلکه هر یک در قسمتی از فلات ایران مستق بوده اند در سومین ترجمه ششمین کوهیار بلوچان خوانده شده است به نظر می رسد با بررسی این سه ترجمه اینک می توان موضوع را چنین خلاصه کرد که در رساله ای پهلوی که اولین تدوین آن در آخر دوره ساسانی صورت گرفته نام بلوچ در کوه های البرز آمده است . مارکوارت در ترجمه همین رساله به زبان انگلیسی آورده است که قوم بلوچ در کرمان در غرب کوه های قفص (کوچ ) مستقر بودند کوه های قفص با کوه های بشاگرد کنونی قابل انطباق اند . از این مسئله می توان چنین تحلیل کرد اگر به یقین نیز در پایان دوره ساسانی (هنگام تدوین رساله پهلوی ) بلوچ ها در کوه های کرمان ساکن شده بودند می توان چنین گفت که اولا  شاید رساله علی رغم زمان تدوینش به زمانهای قبل تر استناد کرده است (چنانکه می دانیم بلوچ ها زمانی در کوههای مازندران ساکن بوده اند ) ثانیا اگر فرض کنیم که مهاجرت بلوچ ها در پایان دوره ساسانی رخ داده و آنها به کرمان کوچ کرده باشند  مطمئأ تمام قوم بلوچ از گیلان و مازندران کوچ نکرده اند و بخشی از آنها همچنان در کوههای مازندران و گیلان مانده اند.

 

بلوچستان در عصر هخامنشیان

هرودوت (مورخ یونانی 484 تا 425 قبل از میلاد) در کتاب سوم تاریخ خود، 20 ساتراپی (استان) برای حکومت هخامنشی بر شمرده است که چهاردهمین استان مکا یا مکران است با مردمی غیر آریایی. هرودوت سه قوم غیر ایرانی را ساکن این قسمت می داند که عبارتند از :

1-     قوم میکوی(mycoi ) که به عقیده فرای، مکران از نام آنها گرفته شده است و به معنی ساحل مکا است.

2-     قوم اوتیوئی (outioi ) یا یوتی که به عقیده فرای می تواند نیاکان جوت ها باشند که نباید آنها را با لوریان و زط ها اشتباه گرفت.

3-     پاریکانویی (parikanioi) که به نظر فرای نام خویش را به باریز داده است. باریزی که در کتابهای جغرافی دانان مسلمان از آن یاد شده است و هم نام رشته کوهی در کرمان بین بم و جیرفت است.

 

مطابق با نظر هرودوت در این سرزمین بزرگ یعنی چهاردهمین استان هخامنشیان علاوه بر سکنه بلوچستان فعلی زرنگیان نیز می زیسته اند. یعنی دو سرزمین سیستان و بلوچستان در یک استان بوده اند. از هرودوت که بگذریم در کتیبه های عصر هخامنشی نیز نام این سرزمین مکه یا مکران آمده است در کتیبه بیستون که یکی از بزرگترین کتیبه های تاریخ است و در 40 کیلومتری شرق کرمانشاه واقع است داریوش اول شاهنشاه هخامنشی (521تا 486 ق.م) سرزمین مکا یا مکران را یکی از 23 ایالت امپراتوری خود نامیده است. علاوه بر آن نام مکران در کتیبه شوش و نقش رستم نیز آمده  است. در آرامگاه داریوش هخامنشی در نقش رستم پشت سر نگاره داریوش سنگ نبشته ای که به شدت آسیب دیده است قرار دارد. در این سنگ نبشته داریوش از اقوام تحت تسلط خود نام برده است که عبارتند از پارسی ها٬ مادی ها٬  عيلامی ها٬ پارتی ها٬ آریایی ها٬ بلخی ها٬ سعدی ها٬ خوارزمی ها٬ زرنگی ها٬ اسه گرده ها٬ گنداری ها٬ هندی ها٬ سکای های هوم خوار٬ تیز خود٬ آشوری ها ٬ مصری ها٬ ارمنی ها٬ کاپادوکیها٬ ایونی ها٬ سکاهای آنسوی دریا٬ تراکیه ای ها٬ ایونی های کلاه لاک پشتی٬ لیبیایی ها ، حبشی ها٬ مکرانی ها٬ و کاری ها. داریوش در این سنگ نوشته می گوید : اهورا مزدا چون این سرزمین را آشفته دید آن را به من ارزانی داشت من شاه هستم  اگر می خواهی بدانی که کدام کشورها یی که داریوش شاه داشت پیکرها را ببین که تخت مرا می برند آنگاه پی خواهی برد. آنگاه برایت روشن خواهد شد که نیزه مرد پارسی دور رفته است. در این نگاره داریوش بر سکویی ایستاده که حاشیه آن با تصویر شیرهای افسانه ای تزئین شده است. سکویی که داریوش بر آن ایستاده بر دوش نمایندگان سی کشور است که یکی از آنها از مکران یا مکه است. پس از داریوش پسرش خشایار شاه نام مکران را در یکی از سنگ نوشته های خویش آورده است.

در مورد نام بلوچستان در زمان هخامنشیان می توان گفت که پادشاهان هخامنشی این سرزمین را مکا یا مک خوانده اند ولی محققان یونانی آن را “گدروزیا” یاد کرده اند. نام دیگر بلوچستان عنوان همان “رخج” است که در کتیبه های هخامنشی آمده است و ظاهرا بلوچستان شمالی و نقاطی از  جنوب افغانستان را شامل می شود. در مورد معانی مکران نظرات متفاوتی وجود دارد مثلا مکران به معنی باتلاق یا مکران به معنی ماهی خواران اما به نظر می رسد اطلاعات ما در مورد ساکنین مکران کامل نیست و نمی توان به طور قاطع در مورد وجه تسمیه مکران سخن گفت.

 

بلوچستان در زمان اسکندر

اسکند که در سال 334 قبل از میلاد به ایران حمله کرد پس از پیروزی بر هخامنشیان و آتش زدن تخت جمشید ٬ تسخیر خراسان و پیشروی تا کناره سیحون به سمت هند رفت و قسمتی از جلگه پنجاب را تسخیر نمود. ولی چون لشکرش حاضر نشد جلوتر بروند تصمیم گرفت از راه جنوب ایران به بابل برود. آن گونه که زرین کوب می نویسد اسکندر با فتح سند گمان نموده بود به آخر خشکی های دنیا رسیده است. وی به نئارخوس سردار خود دستور داد تا با نیروی دریایی شامل 150 کشتی و 3 تا 5 هزار سرباز از محل کراچی امروزی به سمت دجله حرکت کنند و خود از طریق جنوب ایران با 15000 سوار و عده ای دیگر راهی مکران گردید. وی در این سفر با عشایر ساکن مکران جنگید و با چپاول اهالی آنجا کمبود آذوقه ارتشش را تامین نمود. اما کویر سوزان مکران آنچنان دمار از لشکر اسکندر در آورد که وی پس از دو ماه راه پیمایی در کویر با از دست دادن بار و بنه و انبوهی از سپاهیانش در حال که نیمه دیوانه شده بود به پورا یا پهره رسید. پهره همان ایرانشهر کنونی است که در سال 1315 شمسی تغییر نام داد. آری ایرانشهر برای تاریخ زندگی اسکندر نامی به یاد ماندنی شد چون اسکندر بزرگ و فاتح آسیا را از مرگ و کویر نجات داد. اسکندر 14 استان تحت سلطه خود داشت که از آن جمله پارسه ٬ پاراتکین٬ کرمانیه٬ و گدروزیه یا بلوچستان فعلی بوده اند. گوتشمید در تاریخ ایران می نویسد که استاندار گدروزیه فردی مقدونی بوده است. وی ساکنان این استان را افرادی سیاه پوست و شبیه هندی ها دانسته است. این امر نشان می دهد که در زمان اسکندر دراویدی ها در این منطقه ساکن بوده اند. نئارک سردار اسکندر گفته است که ساکنان این منطقه خلقتی عجیب داشتند بر تن آنها چون سرشان مو روییده بود و ناخن های بلند و محکمی داشتند که با یک فشار جزئی ماهی را به دو نیم می کرده اند. اینان در جنگ از ناخنهای دراز و نیزه های به طول 3 متر استفاده می نمودند و اینگونه بسیاری از لشکریان اسکندر را هلاک نمودند.

 

بلوچستان در زمان ساسانیان

کشور ایران در زمان ساسانیان خصوصا در اواخر آن به چهار قسمت تقسیم شده بود منطقه جنوبی آن شامل نوزده شهرستان بود که یکی از آنها به گفته کولسنیکف در کتاب ایران در آستانه یورش تازیان مکوران نام داشت. گفته اند که در دوره ساسانیان بخشی از اقوام ساکن در نواحی شمال غربی و مغرب ایران به نام بلوچ به منطقه کرمان کوچانیده شده اند. در شاهنامه نیز چنین مضمونی آورده شده است. فردوسی از قتل عام بلوچها توسط انوشیروان سخن می گوید. طبری آورده است که در شهر گور (که در سه کیلو متری فیروز آباد کنونی استان فارس قرار دارد) فرستادگانی از شاه کوشان و طوران و مکران با پیام اطاعت برسیدند. نولدکه در توضیح جمله طبری از استخری نقل کرده است که طوران قسمتی از بلوچستان امروزی است که پایتخت آن قصدار است. و تا اندازه ای مطابق با خان نشین امروزی کلات می باشد. وی گفته است که در بسیاری از کتابهای مهم جغرافیایی قدیم طوران و مکوران با هم ذکر شده اند. نولدکه عقیده دارد که آمدن شاهان طوران و مکوران به حضور اردشیر نمی تواند دلیل باشد بر اینکه اردشیر بر آن سرزمینها دست یافته بوده است . این مطلب از آنجا معلوم می شود که پسر او شاپور اول در کتیبه حاجی آباد، خود را شاهنشاه ایران و جز ایران می نامد. اما پدرش را فقط شاهنشاه ایران می خواند. و از این راه می رساند که خود او شاهنشاهی ایران را تا آنسوی مرزهای دوران اخیر پارتیان گسترش داده است.

در کارنامه اردشیر بابکان که کتابی است به زبان پهلوی و در اواخر دوره ساسانیان نوشته شده است در مورد جنگ اردشیر اول ساسانی و اردوان پنجم اشکانی آمده است که : اردشیر از سپاهیان کرمان و مکران و پارس کمک گرفت و آنان را به جنگ اردوان فرستاد. جمله ترجمه شده صادق هدایت از متن کارنامه از زبان پهلوی چنین است: اردشیر خود به استخر نشسته از کرمان و مکران و پارس کسته کسته سپاه بی شمار گرد می کرد و به کارزار اردوان می فرستاد. عبدالله گروسی در کتاب جغرافیای تاریخی ناحیه بمپور بلوچستان وضعیت بلوچستان در زمان ساسانیان را چنین شرح می دهد: در زمان ساسانیان به واسطه رونق امر تجارت و نظم و نسق در بهره برداری از منابع و ایجاد سد و بند بر روی رودخانه ها و پاکوهها و استفاده از نیروی عظیم کار بردگان در امر تولید کشاورزی و نیز رونق صنایع بافت پارچه های ابریشمین و فلز گری و فولاد سازی و تردد قافله های تجاری آبادانی مکران و حوزه بمپور به اوج خود رسیده است . از جمله درآمدهای ساکنین ناحیه بمپور امر مکاری و حمل مال التجاره از راههای موجود بوده است و به نظر می رسد در این روزگار پرورش شتر و شترداری که مناسب ترین حیوان بارکش برای مسافرتهای طولانی و عبور از سرزمینهای بیابانی بوده در ناحیه بمپور از رونق برخوردار بوده است. به شهادت منابع تاریخی مکران و طوران در زمان بهرام دوم ساسانی (277-293م) تحت تسلط این دولت نبوده اند ولی نرسی پادشاه ساسانی (293-303م) در کتیبه خود که در پایکولی (محلی در سلمانیه کردستان عراق) قرار دارد فهرستی از کسانی که برای تاجگذاریش حضور داشته اند نام می برد که در آن اسامی پادشاه پارادنه و شاه مکران که هر دو در بلوچستان کنونی بوده اند دیده می شود. به عقیده فرای تسامح دینی نرسی و عدم اصرار او بر آیین زردشت باعث گردید تا پادشاهان دیگر بلاد مثل شاه مکران که دین زردشتی نداشتند نیز از وی حمایت کنند. تاریخ طبری و بلعمی نشان میدهد که این روند در زمان بهرام پنجم ( بهرام گور420-439 م) نیز ادامه داشت و شاهان غیر زردشتی فقط مالیاتهایی را به دربار ساسانی تحویل می دادند. اما در زمان خسرو انوشیروان همزمان با تحولات بزرگ اقتصادی و اصلاحاتی در اداره امور نظامی سرتاسر ایران به چهار قسمت تقسیم گردید که شامل خراسان خورباران نیمروز و آذربایگان بود. روایتی از جغرافیای ارمنی آشخاراتسویتس است که ظاهرا در سده هفتم میلادی نگارش یافته است. مطابق این روایت نیمروز نوزده شهرستان داشته که از آن جمله پارس خوزستان اسپاهان کورمان طوران مکوران اسپت واشت ساکستان زاپلستان میشون هاگار پان یات رشیر دیر میش ماهیگ مازون هوزهرستان اسپاخل دیبوخل. بدین ترتیب نام مکران در تقسیمات کشوری زمان انوشیروان آمده است. در فهرستی که جغرافی نویس ارمنی آورده است نامهای اسبت و وشت نیز ذکر گردیده اند. برخی از تاریخ نویسان همچون کولسنیکف عقیده دارند اسبت نام نصرت آباد فعلی بوده است و وشت همان خاش امروزی است. مارکوارت اسپت را به زبان پهلوی اسپیت (سفید ) دانسته است و این محل را کراقان ( کلاغ آباد) امروزی و گرگ نزدیکی نصرت آباد کنونی دانسته است. همچنین از محل اسپیت در کتابهای مقدسی ابن خرداد به و یاقوت حموی نام برده شده است. دومین محلی که جفرافیای ارمنی نام برده وشت است که کولسنیکف آن را با بخش کنونی وشت در خاور بلوچستان یکسان دانسته است. مارکوارات وشت را صرفا خواش یا خواص مورد نظر جغرافی دانان عرب می داند یعنی همان خاش محلی در نواحی سرحدی ایران در بلوچستان می داند. از شهر خواش ابن فقیه در کتاب البلدان به عنوان شهری در جنوب کوهی که در آن سنگ گوگرد وجود داشته است نام می برد. نام مکران همچنین در رساله نامه تنسر آمده است. این رساله توسط تنسر موبد موبدان زردشتی در زمان اردشیر اول به گشنسب شاه طبرستان نوشته شده است. در این نامه از مکران به عنوان یکی از نقاط سرحدی ایران نام برده می شود. عین جملات نامه تنسر در این مورد چنین است: تو را می نمایم که زمین چهار قسمت دارد یک جز زمین ترُک میان مغارب هند تا مشارق روم جز دوم میان روم و قبط و بربر و جز سوم سیاهان از بربر تا هند و جز چهارم این زمین که منسوب است به پارس و لقب بلاد الخاضعین میان جوی بلخ تا آخر بلاد آذربایگان و ارمنیه فارس و فرات و خاک عرب تا عمان و مکران و از آنجا تا کابل و طخارستان و این جز چهارم برگزیده زمین است.

(منبع: از بلوچ خان مینگل)

بلوچستان بعد از اسلام / سال 30 هجری قمری

در سال 30 (هجری قمری) ربیع ابن زیاد حارثی فرمانده تازی با لشگری راهی بلوچستان شد. مردم ایران در جشن سیزدهم نوروز بودند و شادمانی میکردند. آبادی زالک در بلوچستان خاطره دهشتناکی در تاریخ ایران به حساب می آید. مسلمانان عرب مردان ده را یکی پس از دیگری کشتند و زنان را اسیر و برده کردند. در برخی نقاط شهرها محاصره شدند و مردمان از گرسنگی از پای در آمدند و تسلیم شدند. سپس کرکویه – هیسون – نوک – زوشت – ناشروز – شراود یکی پس از دیگران ویران و قتل عام شدند. شهر زرنگ ( زرنج امروزی ) در بلوچستان مقاومت های بسیاری در برابر اعراب نمود. زرنگ از شهرهای بسیار مهم ایران محسوب می شده و داریوش بزرگ نیز در کتیبه اش به نام درنگیانا ذکر کرده است. این شهر پل ارتباطی و تجاری ایران و هند محسوب می شده است. بلاذری از کشتار بلوچستان چنین حکایت میکند ربیع ابن زیاد که مردی بلند قامت و سیاه چهره و خشک و چروکیده بود بعد از فتح بلوچستان قبل از آنکه مرزبان آن شهر را به حضور بپذیرد دیواری قطور از اجساد ایرانی بنا نهاد که صف عظیمی را تشکیل داده بود . وی در بالای این دیوار بر روی اجساد ایرانیان نشست و بعد از آن مرزبان سیستان را فرا خواند و قراردادی را در آن حالت منعقد ساخت که مرزبان باید هزار جوان ایرانی را به همراه خراج سالیانه تحویل عربها دهد . بعد از آن ایرانیان از قرارداد سرباز زدند و دوباره لشگری راهی بلوچستان شد و اینبار 2000 هزار جوان اسیر و مبلغ 2 میلیون درهم از ایرانیان گرفتند . بعد از آن خراسان و نیشابور فتح سد و خراجهای بسیار سنگینی منعقد گشت . در سال 32 شخصی از خاندان کارن در خراسان پرچم مبارزه و طغیان بر ضد اسلام را بلند کرد . او با سپاهی که بالغ بر 40 هزار تن بود و متشکل بود از مردمان طبیس – بادغیس – هرات – کهستان و گرگان . بلاذری مینویسد : خاندان کارن با اسلام بنای جنگ نهاند و در شبیخونی از طرف عبدالله خازم فرمانده آنان به قتل رسید و مردمانش به کلی کشتار شدند . بعد از آن مردمان سیستان شوریدند و “امیر ابن احمر یشکری” که از قهرمانان عرب بود و کارگزار امام علی هم بود با شورش مردم از شهر بیرون شد و از پرداخت باج سرباز زدند . بلاذری مینویسد بدلیل آنکه فتوحات داخلی ایران ثروتهای بیشتری را نسیب لشگریان اسلام مینمود آنان راضی به دفاع از جنگ های داخلی برضد علی نبودند و بیشتر مایل به گشودن شهرهای ایران بودند . او اضافه میکند : شهر زالک بلوچستان مردمانش پیمان شکنی کرده بودند . در آن زمان طایفه حسکه در سیستان از فرمانهای سپاه علی سرپیچی کردند . علی سوگند یاد کرد که 4000 تن از این طایفه را خواهم کشت . بلاذری یادآور میشود : راهزنی و غارتگری در زمان خلافت علی به اوج خود میرسد به طوری که به خود نام ( لصوص) به معنای راهزنان داده بودند. امام علی “ربعی ابن کاس عنبری” را با 4000 تن روانه سیستان کرد. در این لشگر “حصین ابن ابی الحر عنبری” و “ثابت ابن ذی احره حمیری” حضور داشتند هنگامی که سپاه اسلام وارد بلوچستان شد مردمان حسکه به جنگ برخواستند. در آخر مردمان حسکه کشته شدند و ربعی سیستان را فتح نمود و عده زیادی از ایرانیان اسیر شدند. فیروز یکی از اسیران ایرانی بود که بعدها به شهرت زیادی رسید. در قرن سوم بلوچستان به زیر نفوذ صفاریان آمد و سپس سامانیان بر آنجا حکم راندند تا اینکه در عهده نصر دوم سامانی بلوچستان به یکی از اعقاب صفاریان واگذار شد. با حمله ترُکان مغول به ایران بلوچستان نیز از این فجایع دور نماند و به کلی ویران شد و سپس آل کرت حاکم بلوچستان شد. تیمور لنگ که یکی دیگر از سرداران جنایتکار تاریخ نام گرفته است چون به بلوچستان رسید تمامی سد ها، کانالها و مناطق آباد و شهرنشین سیستان را ویران کرد. در دوره عضدالدوه دیلمی و مسعود غزنوی چون شورش ها و غارتهایی از طرف بلوچها صورت گرفت آنان مجبور به لشگر کشی به مناطق کرمان و بلوچستان شدند تا شورشها را سرکوب نمایند. شاه اسماعیل صفوی بلوچستان را در سال 914 هجری قمری پوشش داد و حکمرانی نمود. تا آنکه فتنه شوم افغانها سایه بر سرزمین ایران نهاد و دوباره ویران شد تا آنکه نادر شاه آنجا و دیگر شهرهای ایران را رهایی بخشید. در زمان نادرشاه افشار، شاه قدرتمند ایران، هنگامی که راهی هندوستان شد و به قندهار رسید لشگری را راهی بلوچستان کرد و آنان را با خود همراه نمود و عبدالله خان به اطاعت نادر در آمد. عبدالله خان در جنگ با نواب سند به قتل رسید و پسرش حاج محمد خان که شخصی ظالم بود جانشین اش شد. در همین حال برادر حاج محمد خان به نام نصیر خان با لشگر نادر راهی هندوستان شده بود تا با نادر همراهی کند. وی در بازگشت به ایران برادرش را کشت و خود حاکم بلوچستان شد. این وقایع در سال 1152 انجام گرفت. به طور کلی پس از نادر بلوچستان به زیر نفوذ احمد شاه درونی قرار گرفت و سپس جنگهای داخلی چهره شهر را تخریب نمود. در سده دوازدهم یک خاندان هندی بر بلوچستان تسلط داشتند به نام راجه گان. رهبر این خاندان به نام کامبار برای جلوگیری از تجاوز افغانها نبردی با آنان نمود و آنان را سرکوب کرد و قدرت بیتشری بدست آورد.

اشغال بلوچستان توسط انگلستان/ 1854 میلادی

در سنه 1254 قمری ارتش انگلستان به افغانستان حمله نمود و مهراب خان حاکم وقت بلوچستان برای دفاع از مرزهای خود مشغول لشگر کشی به مرزها شد . انگلیس ها نیز از این امر خشمگین شدند و لشگری بزرگ را راهی طوایف کوهستانی بلوچستان نمودند و بسیاری را کشتند . در سنه 1854 ( 1271 هجری قمری) عهد نامه ای به تاریخ 14 ماه می از سال 1854 برقرار شد و خان بلوچستان مجبور به قبول آن شد و به زیر سلطه کشور فخیمه انگلستان در آمد . قسمتهای بلوچستان پاکستان به نام بلوچستان انگلستان نام گرفت و انگلیس خطوط راه آهن و ساختمانهایی را در آنجا بنا کردند . مرزهای کنونی که بین بلوچستان انگلستان ( پاکستان ) و بلوچستان ایران مقرر شده است که در سال 1896 میلادی تصویب شد . مساحت بلوچستانی که متعلق به ایران شده است شامل 129500 کیلومتر مربع و قسمتی که جزو پاکستان شده است شامل 118600 کیلومتر مربع می باشد . این عهده نامه یکی دیگر از دخالتهای انگلستان در سرزمین ها و نژادهای ایرانی محسوب می شود و سندی بر خیانت این کشور بر ملت ماست . بلوچها بر پایه نژاد شناسان خود انگلیسی از ایرانیان هستند که برخی از آنها با ترکان آمیزش کرده اند . قدشان بلند و جمجه هایشان بیشتر به هفتاد و هشتاد می رسد . بینی ها بلند و برجسته دارند . رنگشان گندم گون است . از هندوها و افغانها نیز در بلوچستان ساکن هستند . ولی بخش عمده آنان به دو قسمت تقسیم می شوند یکی بلوچها و دیگری براهوئی ها که بیشتر بلوچها ساکن دشت های جنوبی پنجاب و شمال سند پاکستان کنونی هستند و براهوئی ها ساکن سیستان ایران. فردوسی بزرگ پیرامون سیستان چنین فرموده است:  

 

بیاراسته بلوچستان چون بهشت

گلُش مُشک سارا بُد و زر خشت


زبان و نژاد مردم بلوچ

مهم‌ترين زبان جنوب ‌شرقی ايران، زبان بلوچی است که آن را به‌خاطر گونه‌ی کهن بسياری از واژگان، بايد از زبانهای مهم ايرانی شمرد. زبان بلوچی با زبان پهلوی اشکانی و نيز پهلوی اوايل دوره‌ی ساسانی نزديک است.زيرا در اثر سختی رفت و آمد در همه‌ی سد;ه‌های گذشته و همچنين نبود آميختگی با ديگر گويش‌ها، صورت اصلی کلمه‌ها در اين زبان پيوسته بدون دگرگونی مانده است. زبان بلوچی از نظر زبان‌شناسی و نيز شناختن ريشه‌ی بسياری از واژه‌ها و سابقه‌ی برخی اصطلاح‌های رايج در زبان‌فارسی، از منابع مهم به‌شمار می‌رود و می‌توان آن را به دو بخش زير تقسيم کرد:

1- بلوچی شمالی يا سرحدی: اين گويش در نواحی زاهدان، خاش و سيستان متداول است.

2- بلوچی جنوبی: در مکران زمین من جملہ ايرانشهر، سراوان،سرباز و چابهار بدان سخن گفته می‌شود که با وجود تفاوت در بيش‌تر واژگان، برای افراد هر دو دسته قابل تشخيص است.


نژاد
پژوهش‌گران بر اين باورند که آريايی‌ها در روزگاری بسيار
 کهن در دشت پامير، آسيای ميانه، ارمنستان، ارتفاعات کارپات، ساحل‌های رود دانوب پايين، آلمان، اسکانديناوی و به‌بيان ديگر در شمال اروپا و آسيا زندگی می‌کرده‌اند. بعدها يعنی حدود 4000سال پيش از ميلاد، در اثر زيادشدن جمعيت و يا برخی علت‌های ديگر، از اين سرزمین‌ها به‌مهاجرت پرداخته و هر دسته از آنان به‌جانبی رهسپار شده و در آن اقامت گزيدند. گروهی از اين قبيله‌ها از راه خوارزم به‌سوی بلخ و پيرامون آن سرازير شده و در حدود شرقی و شمال‌شرقی ايران کنونی ساکن گرديد. بعدها همين گروه به‌سوی غرب پيش آمد و به‌شعب و قبايل گوناگون بخش شدند. شاهان هخامنشی، بخش اعظم اين سرزمين‌ها و اقوامی را که در آن زندگی می‌کرده‌اند به زير فرمان خود درآوردند. در برخی از کتيبه‌های داريوش از جمله کتيبه‌ی بیستون که در آغاز سال 520 پيش از زايش یه‌فرمان وی در صخره‌ای از کوه بيستون کنده شده از ايالت‌های 23گانه‌ی هخامنشی از جمله ماکا (بلوچستان ) نام برده شده است.

بی‌ترديد قوم سخت‌کوش بلوچ نيز از همين اقوام آريايی جدا شده و پس از گذشتن از بخش‌های شمالی به‌ناحيه‌ی جنوب آمده است. در اين مورد نزديکی زبان بلوچی به زبان باستانی اقوام مادی، مويد اين نظر است. با توجه به بررسی و اندازه‌گيری‌های انجام شده توسط دانشمندان نژادشناس از درازای بدن همه‌ی طوايف و قبايل از جمله مردم بلوچستان، آشکار شده است که مشخصات نژادی بلوچ‌ها و آرياييان کاملاً شبيه و يکسان بوده و درنتيجه قوم بلوچ، ايرانی نژاد و همانند کُرد، لُر ، فارس، آذری، تاجيک و… شعبه‌ای از نژاد آريايی ایران می‌باشند.

 

برخی مشخصات مردمان این سرزمین

 تقریبا بیشتر مردمان بلوچستان سنی حنفی هستند ولی  شیعه نیزدر بلوچستان می باشند . تعصبات مذهبی در پاکستان بیشتر از ایران می باشد. کہ البتہ خمینی این تعصبات را در جامعہ اورد۔در بلوچستان به مشایخ خود پیر می گویند و احترام بسیاری برای آنان قائل می باشند . برخی چادر نشینان گوشت شتر و ماهی نمی خورند . بسیاری موی سر و صورت خود را بلند نگاه می دارند . مهمان نوازی بلوچها بسیار زبان زد است و این را بسیاری از تاریخ نگاران و توریست های محقق تاکید کرده اند . اکثر ازدواجها به صورت سنتی انجام میگرد . مردمان این شهر قوی و نیرومند و جنگجو هستند.

ایرانشهر در یک نگاه

ایرانشهر در کتب دینی زرتشت به نام پهله آمده است. ایرانشهر در دوره پیش از حمله اعراب بسیار سرسبز و خرم بوده است. شهرستان ایرانشهر همانند سایر شهرهای استان بلوچستان علیرغم داشتن استعدادهای فراوان برای رشد و پیشرفت طی سالیان متمادی تقریبا مورد غفلت مسئولان نظام پوسیدہ اخندی بوده است از این جهت در این شهرستان مشکلات عدیده ای از جهات مختلف مشاهده می شود، اما مردم ایرانشهر به اقدامات انقلاب زن زندمان ازادی امید بسته اند.

 

شهرستان ایرانشهر با مساحت 30230 کیلومتر مربع در مرکز استان سیستان و بلوچستان قرار گرفته و فاصله مرکز شهرستان تا مرکز استان 321 کیلومتر است. این شهرستان دارای تعداد 4 مرکز شهری و 4 بخش و 10 دهستان و 545 آبادی دارای سکنه است. جمعیت این شهرستان نیز 254080 نفر است. آب این شهرستان از طریق 1042 حلقه چاه و 13 رشته قنات با میزان آبدهی 5/95 میلیون مترمکعب و رودخانه های کاجو با میزان آبدهی 500 میلیون متر مکعب بطور متوسط سالانه تامین می شود.

 

شهرستان ایرانشهر دارای اقلیم بیابانی گرم و خشک می باشد. میانگین بارش سالانه در این شهرستان 5/105میلی متر و متوسط دمای آن در سال 82 از 2/47 الی 2/2- درجه سانتی گراد در تغییر است. مردم شهرستان ایرانشهر به زبان بلوچی تکلم می کنند و زبان فارسی نیز رایج است. 92/99 درصد جمعیت آن را مسلمانان شیعه و سنی، تشکیل می دهند. 36 درصد از مردم شهرستان ایرانشهر بیسواد هستند. در سال تحصیلی 83-1382 تعداد کل دانش آموزان مقاطع مختلف تحصیلی (بدون بزرگسالان و مراکز تربیت معلم ) شهرستان 70238 نفر بوده که 04/13 درصد از دانش آموزان استان را تشکیل می دهد. در سال تحصیلی 83-1382 در شهرستان ایرانشهر ، 1389 دانشجو در حال تحصیل بوده که از این تعداد 2/37 درصد در دانشگاه پیام نور و و 7/62 درصد در دانشگاه غیردولتی مشغول به تحصیل بوده اند.

در سال زراعی 83-1382 سطح زیر کشت محصولات زراعی و باغی شهرستان ایرانشهر بالغ بر 38084 هکتار است که 7/23 درصد از سطح کشت زیر کشت استان را تشکیل می دهد. از این مقدار 25 درصد به کشت باغات و 75 درصد به زراعت های سالانه اختصاص دارد. محصولات عمده زراعی شهرستان غلات می باشد. تعداد صنایع موجود شهرستان ایرانشهر 76 واحد می باشد که هیچ کدام از آنها در روستاهای این شهرستان نیست. عمده ترین معادن موجود در سطح این شهرستان را آهک، مرمر، منگنز و تالک تشکیل می دهد.

 

از جمله مشکلات عدیده شهرستان ایرانشهر می توان به استبداد، کم آبی، بیکاری، خشکسالی متمادی، عدم حمایت از کشاورزان، کمبود امکانات ورزشی و فرهنگی و کمبود مراکز بهداشتی و درمانی اشاره کرد، که بایستنی این موارد در دولتهای وقت به سرعت از بین برود و در آبادانی آنجا کوشش بسیار شود.

What do you think?

64.6k Points
Upvote Downvote

نوشته شده توسط مستعار

دیدگاهتان را بنویسید

GIPHY App Key not set. Please check settings

رضا پهلوی بخواند؛ سیاهه کشتارهای پدر و پدربزرگش در سیستان و بلوچستان

سیاهه کشتارهای پدر و پدررضا پهلوی در بلوچستان

استان سیستان و بلوچستان، جاده زابل-زاهدان

شهر سوخته